به قول بیتلز سفر معنوی راهی طولانی و پرپیچ و خم است. از لحظه‌ای که آگاه می‌شویم در چنین راهی گام گذاشته‌ایم، دیگر نمی‌توانیم به به عقب بازگردیم. اراده‌ی ما دیگر به جستجوی حقیقت معطوف شده و ایمان به یافتن آنچه می‌جوییم، قوت قلب ما در این مسیر است. اما ما دقیقا جویای چه هستیم؟ و این چگونه حقیقتی است که انقدر مرموز و مبهم است؟

«را» (Ra) می‌گوید که سالک جویای خالق یکتای بیکران است و اضافه می‌کند که خالق یکتا تمامی خلقت را آفریده تا خودش را بشناسد؛ یعنی به شناختی قوی‌تر، متنوع‌تر و کامل‌تر از خود برسد. خالق تمامی ستاره‌ها، کهکشان‌ها، موجوداتی مثل ما و متفاوت از ما را آفریده و به تمام این مخلوقات اراده‌ی آزاد داده است. همچنانکه ما در اوکتاوِ تراکماتِ نور سفر می‌کنیم و به سوی خالق باز می‌گردیم، اراده‌ی آزاد باعث می‌شود که خالق در هرچه درون و پیرامون ماست، پدیدار شود. انتخاب‌های آزادی که خالق به تمامی موجودات داده است، او را به دانش بیشتری از خود می‌رسانند. پس بین ما و خالق یکتا رابطه‌ای عاشقانه برقرار است؛ به شکلی که هر یک طالب حضور دیگری‌اند و از همراهی هم خوشنودند.

تقریبا هفت میلیارد انسان بر سیاره‌ی زمین زندگی می‌کنند و هیچ دو نفرشان شبیه هم نیستند. این در حالی است که سیاره‌ی زمین خودش ذره‌ا‌‌ی است که بر لبه‌ی کهکشانی کوچک در گردش است و خود این کهکشان هم عضوی از بینهایت کهکشان دیگر است. با این همه «را» به ما اطمینان می‌دهد که در این هستی بیکران، هیچ دو موجودی شبیه هم نیستند. ما همه موجوداتی یگانه‌ایم که از عشق و نور ساخته شده‌ایم. هر یک از ما چیزی منحصر به فرد در خود دارد تا به خالق پیشکش کند تا او از این راه به شناخت بیشتری از خود برسد. در اینجا این سوال پیش می‌آید که این سفر چگونه طی می‌شود؟ مسیر جستجوی حقیقت که ما اکنون در زمین مشغولش هستیم، چه فرایندی دارد؟

همزمان که درک می‌کنیم همه‌ بخشی از خالق یکتاییم، این را هم باید در نظر آوریم که پرده‌ای از فراموشی خودآگاه و ناخودآگاه ما را از هم جدا کرده است. پس وحدتِ وجودیِ ما با خالق، از ضمیر خودآگاه پنهان است؛ در حالیکه ضمیر ناخودآگاه ما به تمامی دانش موجود در کیهان دسترسی دارد و می‌تواند این وحدت را به روشنی ببیند. این دسترسی در وهله‌ی اول از طریقِ ارتباطِ ناخودآگاه با ذهن قومی و سپس با ذهن سیاره‌ای و در نهایت از طریق ارتباط با ذهن کیهانیِ خالقِ یکتای بیکران ممکن می‌شود. پس ما به عنوان سالکان حقیقت در تلاشیم به ناخودآگاه خودمان دسترسی پیدا کنیم تا از طریقش به مخزن عظیمی از اطلاعات برسیم که در ریشه‌های درختِ ذهن موجود است. ما ضمیر ناخودآگاه‌مان را می‌کاویم تا به سوابق مربوط به سرآغاز، وجود و تکامل خود دست یافته و میراث آسمانیمان را بازیابیم.

هر کدام از ما پیش از ورود به تناسخ فعلیمان انتخاب‌هایی کرده‌ایم که این بخش از مسیر خاص خودمان به سوی خالق را ترسیم می‌کنند. بعضی‌ از این انتخاب‌ها ممکن است از میل ما به تعادل بخشیدن به کارما یا از اعمال ما در تناسخات قبلی ناشی شده باشند. شاید از این طریق می‌خواهیم به تعادل بیشتری در زندگیمان برسیم. راستی باید اینجا بگویم که بر خلاف آنچه جا افتاده، کارما چیز بدی نیست. کارما همان تجربه است و تمامی تجربیات می‌توانند ما ما را به شناخت بهتری از خودمان و توانایی‌هایمان برسانند.

شاید هدف ما از بعضی از انتخاب‌های پیش-تناسخی، متعادل کردنِ مراکز انرژی یا چاکراها باشد؛ تا وقتی زندگی‌ِ فعلیِ ما به پایان می‌رسد و می‌خواهیم میزانِ ثمردهیِ خودمان برای ورود به سطحِ تراکمِ (density) چهارم یا تراکمِ عشق و ادراک را بسنجیم، بتوانیم اثر نوری که بر ما خواهد تابید را تحمل کنیم. فارغ از دلیلی که برای تمامی این انتخاب‌های پیش-تناسخی داشته‌ایم، به نظر همه‌شان تا حدی به آموختنِ بده‌بستانِ عشق و گشایشِ قلب یا همان مرکزِ انرژیِ پرتوی سبز مرتبط هستند. هدف از هستیِ تراکم سومی که ما در آن هستیم، همین عشق ورزیدن است؛ آن هم نه فقط به کسانی که می‌شناسیم، بلکه به تمام موجوداتی که در سرتاسر گیتی حاضرند؛ چرا که حالا از ذات الاهی تمام موجودات و اشیاء آگاه‌ایم. همه چیز در هر شکل و اندازه‌ای با خالق یکتای بیکران در وحدت است؛ چه به شکل درآمده و چه بی‌شکل باشد، شناخته و ناشناخته باشد، و چه نزدیک باشد یا دور.

«را» یکی از این اشکالِ خالق یکتا را مسافران سرگردان (wanderers) می‌نامد. این مسافران نوع خاصی از سالکان حقیقت در زمین را تشکیل می‌دهند. آنها از تراکماتی بالاتر از تراکم سوم به زمین می‌آیند تا کمک کنند این سیاره به تراکم چهارمِ عشق و ادراک برداشت شود. هر یک از این مسافران، فرایند فراموشی را مثل تمام انسان‌های زمین تجربه می‌کنند. شاید خیلی از شما خوانندگان این متن از زمره‌ی این مسافران باشید؛ چرا که به گفته‌ی «را» در وهله‌ی اول همین مسافران سرگردان‌ هستند که به اصل یگانگی جذب می‌شوند.

مسافران سرگردان سه هدف برای آمدن به زمین در این برهه دارند: در وهله‌ی اول صرف بودنشان در زمین کمک می‌کند تا ارتعاشِ سنگینِ موجود در زمین سبک‌تر شود. ارتعاشی که برآمدِ ناهارمونی و روابط خصمانه است. زمین هزاران سال جنگ را تجربه کرده، شاهد قتل عام میلیون‌ها تن از ساکنینش بوده و این تجربیات هولناک به بخشی از نقش‌های مرتعشش بدل شده است. مسافران سرگردان نورشان و ارتعاش پر از عشقشان را به زمین می‌آورند و از این طریق کمک می‌کنند تا ارتعاشات زمین سبک‌تر شود؛ لذا صرفِ بودنشان در زمین کفایت می‌کند.

در وهله‌ی دوم هر کدام از مسافران سرگردان مهارت خاصی دارد تا در زمین ارائه ‌کند. بعضی خنیاگرانی هستند که با آهنگهایشان الهامبخشِ ما می‌شوند یا درمانگرانی که کمک‌ می‌کنند دوباره کامل ‌‌شویم و یا شاعرانی که جوهره‌ی قلبمان را در آثارشان مجسم می‌کنند. آنها شاید پدران و مادرانی باشند که نسل جدیدی از جویندگان معنویت را پرورش می‌دهند یا حتی دوره‌گردهایی که عشق و نورشان را نثار کسانی می‌کنند که خانه و خانواده و امیدی ندارند. هر مکانی در زمین به عشق و نور نیاز دارد، پس این مسافران سیار را می‌توان در هر جایی دید؛ در حالیکه ظرفیتشان قلوبِ ابنای بشر را لمس می‌کند.

در وهله‌ی سوم و در سطحی شخصی، ممکن است آن مسافران سرگردانی که یا به تراکم ششم وارد می‌شوند و یا از آن عبور می‌کنند، لازم ‌ببینند که از تراکمِ سومِ زمین استفاده کنند تا میزان عشق یا خِرَدشان را متعادل کنند؛ چرا که کارِ معنوی در تراکم ششم، شامل تعادل بخشیدن به عشق و خرد است تا از این طریق نیروی بیشتری برای خدمت به دیگران پدید آید. هر مسافر سیاری که به زمین آمده و آنقدر در پرده‌ی فراموشی‌ نفوذ می‌کند که می‌تواند انتخاب‌های پیش-تناسخی‌اش را پی بگیرد، می‌تواند با سرعت بسیار بیشتری در تراکمِ اصلی‌اش رشد کند. دلیلش این است که در تراکم سوم، کاتالیزورها (catalysts) صدها برابر شدیدتر از تراکمات بالاتر هستند. با اینکه حضور در ارتعاش زمین برای این مسافران سرگردان دشوار است، فرصت‌ پیشرفت در جای جای این تراکم به وفور فراهم‌ است.

حال به روش‌هایی بپردازیم که به مسافران سرگردان کمک می‌کنند تا به ناخودآگاهشان دسترسی بیابند و در این سفر معنوی روشنگری‌هایی دریافت کنند. بیایید اول مراقبه را بررسی کنیم. در سال 1962 گروه ما برای اولین بار تماسی از کنفدراسیونِ سیاراتِ خادم به خالقِ یکتای بیکران دریافت کرد. از آن زمان تاکنون مراقبه توصیه‌ی اصلی آنها برای تمام سالکان بوده است. هر کدام از اعضای کنفدراسیون که با آنها تماس داشته‌ایم، همیشه بر این نظر بودند که با ورود به مراقبه، ما در واقع به پیوندی با خالق یکتای بیکران وارد می‌شویم. به گفته‌‌ی آنها نیایش راهی برای صحبت با خالق است و مراقبه راهی برای گوش فرا دادن به خالق. با این حال ما برای گوش دادن به خالق همیشه از گوش‌هایمان استفاده نمی‌کنیم؛ هرچند که آن هم ممکن است. در بسیاری از اوقات ما با قلبمان یا ذهنمان یا احساسمان به خالق گوش می‌دهیم. سالکی که حساس است، ممکن است سریعا بتواند حضورِ فراگیرِ خالق یکتا را حس کند. حضوری که ذهن را آرام و احساسات را ساکت می‌کند و آرامش‌بخشِ روح است. خالق بینش، شهود، تصاویر و جهت حرکت را مشخص می‌کند و به این ترتیب سوالات ناگفته را پاسخ ‌می‌دهد تا مورد استفاده‌ی سالکان در سفر معنویشان قرار گیرد.

طی تجارب شخصی‌ام در مراقبه فهمیده‌ام که یکی از اقدامات مفید، برنامه‌ریزی یا راهنماییِ ذهن خودآگاه برای ورود به مراقبه است. من شخصا قبل از شروع مراقبه متنی کوتاه و الهامبخش می‌خوانم یا نیایشی می‌کنم که به قلبم نزدیک است یا مانترای اوم (Om) را می‌خوانم. با انجام این گونه کارها انگار که ضمیر خودآگاه را برای ورود به سطح آرامش تمرین می‌دهید. به این صورت پیامی به ضمیر ناخودآگاه ارسال می‌شود تا پذیرای ورودِ ضمیرِ خودآگاه به سطح عمیق‌ترِ ناخودآگاه باشد. هنگامیکه فرد بقدر کافی در مراقبه مهارت یابد، حتی می‌تواند از آن برای ارتباط با راهنماهای شخصی، خودِ والاتر (Higher-self) و دیگر آموزگاران ِدرونی بهره بگیرد.

همانطور که «را» در جلسه‌ی 49 سوال 8 گفته است: «مراقبه‌ی منفعلانه شامل پالودنِ ذهن و رهایی از آشفتگی‌هایی ذهنی است که ویژگیِ معمولِ فعالیتِ همتافتِ ذهن در همنوعانتان محسوب می‌شود. این نوع از مراقبه برای آنهایی سودمند است که می‌خواهند به سکوتی درونی دست یابند تا آن سکوت پایگاهی باشد برای گوش فرا دادن به خالق. اساسا در قیاس با نیایش یا تعمق، مراقبه‌ی منفعلانه مفیدترین نوع مراقبه محسوب می‌شود.

رویاها یکی از دیگر ابزاری هستند که در مسیر معنوی‌ و برای دسترسی به ضمیر ناخودآگاه به کار می‌آیند. آنها در واقع راهی بسیار سریع و ساده برای دسترسی به ناخودآگاه هستند. «را» در جلسه 86، سوال 7 می‌گوید: «رویابینی کنشی ارتباطی است که ورای پرده‌ی بین خودآگاه و ناخودآگاه برقرار می‌شود و ماهیتش کاملا به وضعیت مراکز انرژی در فرد بستگی است که ممکن است بسته، فعال یا کریستالی باشند.»

همه‌ هر شب رویا می‌بینند، اما خیلی‌ها نمی‌توانند آنها را بیاد بیاورند. یکی از دلایلش شاید این باشد که فرهنگ ما کمترین ارزشی برای رویاها قائل نیست. در واقع اگر بتوانید ضمیر ناخودآگاه‌ خودتان را قانع کنید که صمیمانه جویای رفع انسداد از مراکز انرژی یا چاکراهایتان هستید، مرتبا معانی نمادینی از سوی ناخودآگاه دریافت خواهید کرد که جهت حرکت را مشخص کرده و افکاری برای اندیشیدن در مسیر معنوی به شما می‌دهند.

اولین کاری که لازم است بکنید، می‌تواند این باشد که ضمیر ناخودآگاهتان را قانع کنید که صادقانه برایش و برای رویاهایتان ارزش قائل‌ هستید. یک راه برای تحقق این امر تعیین مناسکی است که خاص خودتان است و قبل از خواب انجام می‌دهید. خوب است که نیت خود را به روشنی و با احساساتی قلبی به زبان آورده، از آن به بعد قلم و دفتر و چراغ قوه‌ای کنار تخت‌ بگذارید. شاید بهتر باشد که سر چراغ قوه را با جورابی بپوشانید تا نورش بی‌خواب‌تان نکند. چه بسا بتوانید بعد از یادآوری رویایتان، دوباره به خواب روید و رویای دیگری ببینید.

اگر خودتان را طوری برنامه ریزی کنید که بلافاصله پس از رویا دیدن بیدار شوید و آن را بنویسید، خواب‌ها راحت‌تر یادتان خواهد ماند تا اینکه سعی کنید صبح بعد از بیدار شدن آنها را بیاد بیاورید. به علاوه در این صورت می‌توانید همان اول صبح که بیدار شدید، رویاهایی که نوشته‌اید را تحلیل کنید؛ چون آن موقع بیشترین شفافیت را در ذهن‌ دارند. کتاب‌های زیادی در بازار موجودند که می‌توانند در تفسیر رویاها به شما کمک کنند. کتاب مورد علاقه‌ی من کتاب کوچکی است از دیک مک‌لیستر (Dick McLeester) به نام «به تئاتر جادویی خوش آمدید»(Welcome to the Magic Theatre). اما بهتر است شما از کتابی استفاده کنید که خودتان حس درستی بهش دارید. یا اگر طبیعتی ماجراجو دارید یا زودتر از معمول به این توانایی دست یافته‌اید، شاید بتوانید خودتان زبان تفسیر رویاهایتان را گسترش دهید. «را» در جلسه‌ی 95 سوال 18 می‌گوید: «میراث مشترکِ تمام همتافت‌های ذهن/بدن/روح (Mind/body/spirit complexes) باعث شده رویاها فرهنگ واژگانی نسبی داشته باشند. از سوی دیگر هر فردی تجربیات تناسخیِ خاصِ خودش را دارد که باعث شده پوششی وجود داشته باشد که با افزایش تجربه‌ی فرد، بیشتر و بیشتر در قالب فرهنگِ رویاها رشد می‌کند.»

دوباره از خودم مثال می‌زنم تا منظورم برایتان روشن‌تر شود. هر بار که در خواب خودم را در هر وسیله ی نقلیه‌ای می‌بینم، آن را نمادی از زندگی‌ام تلقی می‌کنم و آنچه خارج از وسیله نقلیه است را نماد مسیر زندگی‌ و جنس تجربیاتم در نظر می‌گیرم. اگر خودم را در ساختمانی ببینم، آن را به عنوان نماد ذهنم می‌بینم و محتوای بنا را جوانب مختلفی از ذهنم در نظر می‌گیرم که در زمان دیدن آن رویا استفاده می‌کرده‌ام. اگر در رویایم زنی نا آشنا را ببینم که سعی می‌کند اقتدارش را بروز دهد، او را نمادی از ضمیر ناخودآگاهم تلقی می‌کنم که همان کارت کاهن اعظم (High priestess) در تاروت است. اگر مردی نا آشنا ببینم که دارد ابراز اقتدار می‌کند، او را نماد خودِ والاترم می‌انگارم. اگر مرد یا زنی آشنا را ببینم، احتمال می‌دهم که پیام خواب به کنش‌ها و حس و حالی اشاره دارد که در بیداری بین ما جریان دارد. اگر ممارست داشته باشید و با رویاهاتان کار کنید، معانیِ شخصیِ تصاویر و نمادهای رویاها خودشان را به شما نشان خواهند داد. پس بیایید به رویابینی ادامه دهیم.

انشا نویسی یا خاطره نویسی ابزار مفید دیگری در مسیر روشنگری است. واژه‌ی انشا از لغت لاتین exagereمی‌آید که به معنی بیرون کشیدن است. آنچه شما از طریق انشا یا خاطره نویسی بیرون می‌کشید، بصیرتِ درونیِ خودتان است که به راستی ابزاری معنوی است. ممکن است این بصیرت را مدتی فراموش‌‌ کرده باشید و پس از این کار از ضمیر خودآگاهتان به بیرون تراوش کند. یا اینکه حاوی اطلاعاتی باشد که از ضمیر ناخودآگاهتان ناشی می‌شود و تا قبل از نوشتن به آنها فکر نکرده باشید. انشانویسی می‌تواند به کنشی خودکار تبدیل شود که به کمکش اطلاعات را از سطوح عمیق‌ترِ ضمیرِ خودآگاه و ناخودآگاه‌ انتقال می‌دهید. اگر در کنار این کار دفترچه‌ی مخصوص تفسیر رویاها را هم تهیه کرده باشید، خاطره‌نویسیِ آگاهانه می‌تواند به کشفیات‌ خودتان از معانی رویاها و مواردی اختصاص داشته باشد که هنوز برایتان محهول است.

طی زندگی روزمره‌‌مان ممکن است با کنش‌یارها یا چالش‌هایی روبرو شویم که مرتبا در تجربیاتمان تکرار می‌شوند و ما دلیلش را نمی‌دانیم. نوشتن درباره‌ی این شرایط در دفترچه خاطرات راهکار مناسبی است تا بتوانید بینشی در این باره از سوی ناخودآگاهتان دریافت کنید. به علاوه همانطور که قبلا گفتیم، همه‌ی ما پیش از تناسخمان انتخاب‌هایی داشته‌ایم که ما را به جهات خاصی سوق می‌دهند تا دروس لازم را فرا بگیریم. کاتالیزوری که سر راه ما می‌آید، آنقدر تکرار می‌شود تا پیامش را درک کنیم. اگر در ذهن نتوانیم این پیام را درک کنیم، در ادامه به بدن منتقل خواهد شد و به شکل بیماری یا تحریف بروز خواهد کرد. این تحریف یا بیماری درسی که باید بگیریم را به شکل نمادین به ما نشان‌ می‌دهد. «را» در جلسه‌ 81 سوال 14 به ما اینچنین یادآوری می‌کند: «بدن زاییده ذهن است و ابزاری است که ثمره‌ی ذهن و روح را متجلی می‌کند. لذا می‌توانید بدن را به مثابه‌ی تنوری ببینید که کیمیاگر در آن طلا را نمایان می‌کند.»

پس اگر کاتالیزور را آگاهانه تشخیص ندهیم، بدن آخرین جایی است که ناخودآگاه به آن متوسل می‌شود تا توجه خودآگاه را جلب کند. چون وقتی کاتالیزور به شکل تحریف یا بیماری در بدن بروز می‌کند، احتمال بیشتری هست که ذهنِ سالکی هشیار متوجه‌اش شود. به این ترتیب او می‌تواند به حل این معما بپردازد که آن بیماری به عنوان کاتالیزوری که آموخته نشده، نماد چه چیزی است. هنگامی که درس مورد نظر آموخته شود، بدن میوه داده یا به اصطلاحِ کیمیاگری طلا تولید می‌کند؛ یعنی همان کار تنور را انجام می‌دهد. تنور کوره‌ای است که پیوسته گرما را نگه می‌دارد و اینکه «را» بدن را به تنور تشبیه می‌کند، نشان از این دارد که گرمای احساسات و رنج تجربیات قرار است درس‌های ارزشمندی به ما بدهند. بسیاری از دروسی که در تراکم سوم فرا می‌گیریم، به نظر با نوعی تروما همراه است. پس باز هم اشاره می‌کنم که کار با ضمیر ناخودآگاه از طریق تحلیل رویاها و انشانویسی می‌تواند کمک شایانی در این مسیر باشد.

تکنیک دیگری که می‌خواهم مطرح کنم، نورو دراما (Neuro-drama) نام دارد. این تکنیک را سال‌ها پیش یاد گرفتم و همراه با تحلیل خواب و انشانویسی به کار ‌می‌رود. نظریه‌ی موجود در این زمینه می‌گوید که مغز ما طوری طراحی شده تا وقتی انسدادهای حاصل از شرطی‌شدن‌های فرهنگی برطرف شود، آگاهی را به لوب‌های خاموشِ پیشانی بگرداند. لوب‌های پیشانی که از دو گوش تا دو چشم امتداد دارند، سه هشتم از حجم مغز را تشکیل داده‌اند. «را» می‌گوید که در تراکم چهارم از این بخش مغز بیشتر استفاده خواهد شد.

بسیاری از ما نمی‌توانیم تجربیات خردسالی خود‌مان را به خاطر بیاوریم. تجربیاتی که باعث شده‌اند رویکردی منفی و در ضدیت با زندگی داشته باشیم. در این صورت می‌توانیم از طریق تفسیر رویاها انواع انسداد در مراکز انرژیمان را کشف بکنیم. اگر آگاهانه به یاد آوردید که در کودکی به شکلی منفی برنامه‌ریزی شده‌اید یا رویایی دیدید که این را به شما نشان داد، قدم بعدی این است که درباره‌اش بنویسید. آنقدر به نوشتن ادامه دهید تا منشا و پیامد این برنامه‌ریزی برایتان روشن شود. سپس دوباره این مسیر را طی کنید و این بار بر دوستان‌تان تمرکز کنید که در واقع کودکانی هستند که حالا بزرگ شده و ناخواسته به شما یاد داده‌اند که جریان انرژی را در خودتان سد کنید، از زندگی لذت نبرید و جلوی ابراز کاملِ خود را بگیرید.

سپس به مرحله‌ای می‌رسید که می‌توانید خودتان را دوباره برنامه‌ریزی کنید؛ با این تفاوت که این بار دست‌ شما مثل دوران کودکی بسته نیست. در کودکی نمی‌دانستید که حق هستی، حق عشق ورزیدن به زندگی و حق خاص بودن را دارید. پس این بار که خودتان را برنامه‌ریزی می‌کنید، گریه کنید، فریاد بزنید و هر طور که می‌توانید، آن احساسات منفی را بیرون بریزید؛ چون یکی از این برنامه‌ریزی‌های منفی هم کافیست تا پتانسیلتان در زندگی‌ محدود شود. پس اگر توانستید تشخیصش بدهید، سعی کنید در فرایند نورو-دراما خودتان را از آن رها کنید. احتمالا متوجه خواهید شد که لوب‌های پیشانی‌ یا مرکزِ انرژی نیلی‌ِ شما فعال‌تر شده، از زندگی بیشتر لذت می‌برید، خلاق‌تر شده‌اید و مشکلات را بسیار بهتر از قبل حل می‌کنید. «را» در جلسه‌ی 61 سوال 13 درباره‌ی نقش لوب‌های پیشانی اینطور می‌گوید: «ویژگیِ اصلیِ ذهنی-احساسیِ این بخشِ بزرگ از عضوِ موسوم به مغز، عشق و سرور به معنای خلاقه‌اش است. لذا انرژی‌هایی که در مبحث اهرام درباره‌شان گفتیم، یعنی تمام آن درمان کردن‌ها، بناکردن‌ها و انرژی‌بخشیدن‌ها در این ناحیه جای دارند. این ناحیه‌ای است که کاردانان معنوی به آن دسترسی می‌یابند. ناحیه‌ای که از طریق مخزن یا ریشه‌ی ذهن عمل کرده، با انرژیِ هوشمند ارتباط می‌گیرد و سپس از طریق آن درگاه به بیکرانیِ هوشمند می‌رسد.»

تکنیک مفید بعدی در تسریع رشد ما پیوند زناشویی است. این پیوند یکی از قوی‌ترین شیوه‌ها برای حرکت در مسیر قطب مثبت و پیشرفت در سفر معنوی است. «را» این پروسه را در جلسه‌ی 84، سوال 22 چنین توصیف می‌کند: «این نیتِ لوگوسِ (Logos) بکر بود که موجودات به هر نحوی که باعث می‌شود قطبیت بیابند، با هم جفت شوند. پس از مشاهده‌ی این فرایند در لوگوس‌های بسیار، مشخص شد که اگر در زناشویی تمایزی نباشد، قطبیت‌یابی چندین برابر افزایش خواهد یافت. لذا لوگوس‌های آتی نوعی سوگیری به رابطه‌ی زناشویی پیدا کردند که ویژگیِ شخصیت‌هایی با نظم ذهنیِ بیشتر و از تراکماتی به اصطلاحتان بالاتر است.»

دلیل تاثیر عظیم پیوند زناشویی در تسریع رشد معنوی این است که در چنین رابطه‌ای، کاتالیزور مرتبا بین دو طرف تولید و پردازش می‌شود. مشخص است که اگر هر دو طرف آگاهانه و در کنار هم در مسیر معنویت حرکت کنند، کاتالیزورها هم فواید بیشتری خواهند داشت. در چنین شرایطی هر دو طرف می‌توانند فرایند جستجو را در هر وجه از تجربیات زندگی با هم به اشتراک بگذارند و از مزایای آن بهره‌مند شوند. همزمان که عشق بین دو طرف عمیق‌تر می‌شود، قلب هر دو باز شده و نه تنها می‌توانند عشق را بهتر به یکدیگر بروز دهند، بلکه می‌توانند این آن را به سطح عشقی بی قید و شرط در قبال همه‌ی انسان‌ها و اشیاء برسانند. اگر چنین شرایطی محقق شود، هر دو طرف می‌توانند با سختی‌های زندگی راحت‌تر کنار بیایند و اختلاف نظرهایی که پیش می‌آید را به چشم محرکی برای رشد ببینند و به قول بابا رام داس (Baba Ram Dass) غذایی برای رشد معنوی فراهم کنیم.

پیوند زناشویی همچنین بهترین فرصت برای بده بستان انرژی جنسی است و این بده بستان یکی از قوی‌ترین ابزارهایی است که به کمکش انرژی حیاتی از مرد به زن و برعکس منتقل می‌شود. «را» انرژی حیاتی را به عنوان آن دسته از انرژی‌های ذهن، بدن و روح توصیف می‌کند که به شکلی معنوی استفاده شده‌اند. وقتی هر دو طرف به هدف جستجوی خالق یکتا عشق‌ورزی می‌کنند، این تجربه از سطحِ واقعیتِ مادی به سطوح روحانی منتقل می‌شود و انرژیِ حیاتی‌ِ‌ روح در هر دو طرف را تقویت می‌کند.

همانطور که «را» در جلسه‌ی 84، سوال 22 می‌گوید: «کلید اصلی در انتقال انرژی جنسی ابتدا در سطح مرکز انرژیِ پرتویِ آبی، سپس در سطح مرکز انرژی نیلی و در نهایت در سطح مرکز انرژی بنفش، آن پیوند متافیزیکی یا تحریفی است که نزد مردمتان به عشق بی قید و شرط مشهور است. در مورد انتقال انرژی پرتوی آبی، کیفیت این عشق از طریق روشنیِ کلام و صداقت در گفت‌وگو جلا می‌یابد. تحقق این امر معمولا بخش زیادی از فضا/زمانتان را می‌طلبد؛ هرچند که در مواردی خاص، پیوند زناشویی آنقدر طی تناسخات پیشین جلا یافته و روشن به یاد می‌آید که می‌توان در لحظه به سطح پرتوی آبی نفوذ کرد. این نوع از انتقالِ انرژی فواید بسیاری برای سالک دارد؛ چرا که در این حالت تمامی ارتباطات سالک بهبود یافته و روشنی و صداقتش جهان جدیدی را به رویش باز می‌کند. آنچه گفته شد، طبیعتِ انرژیِ پرتویِ آبی و مکانیسمی بود که باعث می‌شود بالقوه و کریستالی بشود.»

«را» همچنین اشاره کرد که بده بستان انرژی جنسی در سطحِ مراکزِ انرژیِ نیلی و بنفش هم ممکن است، اما آنها نمی‌توانند درباره‌‌اش چیزی بگویند؛ چرا که این کار اراده‌ی آزاد ما را نقض خواهد کرد. به خصوص که من و کارلا در این زمینه فعال بودیم و لازم بود با تلاشِ خودمان مسائل را یاد بگیریم؛ وگرنه این یادگیری تاثیری در کلیتِ وجودی ما نمی‌گذاشت. ما در ضمن به طور اتفاقی کشف کردیم که اگر در شب قبل از تماس با «را» انرژی جنسی را تبادل کنیم، جلسه به شکل واضحی طولانی‌تر می‌شود. «را» از انرژی حیاتیِ کارلا برای برقراری تماس استفاده می‌کرد و به همین دلیل تبادل انرژی جنسی بین من و کارلا باعث تقویت تماس می‌شد.

تکنیک دیگری که به پیشرفت در مسیر معنوی کمک می‌کند، همین کاری است که الآن مشغولش هستیم؛ یعنی پیوستن به گروهی از هم فکران. از قدیم گفته‌اند که دو نفر بهتر از یک نفر فکر می‌کنند و سه نفر بهتر از دو تا. باز هم به نقل قولی از «را» ارجاع می‌دهم که در جلسه‌ی83، سوال 17 می‌گوید: «همفکرانی که کنار هم می‌جویند، حتمی‌تر است که آنچه می‌جویند را بیابند.» ما همه انرژی‌های یکدیگر را تغذیه می‌کنیم. انگار که موسیقی‌دان‌هایی هستیم که برای هدفی معنوی گرد هم آمدیم. همراهی دوستان صمیمی در این سفر مایه‌ی خوشنودی و الهام است و به یادمان می‌آورد که هیچوقت تنها نیستیم. ما همراهانی داریم که چه به صورت مادی و چه به شکل نامرئی، در این مسیر پر پیچ و خم همراه ما هستند. ما همه همزمان معلمیم و شاگرد. تمام حاضران در این اتاق دانشی دارند که برای دیگران مفید است. هیچ کس دانای کل نیست. ما همه نیازمند یکدیگریم تا به کمک هم به سرمنزل مقصود برسیم.

آخرین تکنیک مفید در تقویت سیر و سلوک معنوی، تمریناتی است که «را» برای تعادل‌یابی ارائه کرد. این تمرینات ابزارهایی ارزشمند هستند و می‌توانند کمک کنند تا انرژی هوشمند یا پرانای خالق را در مراکز انرژیمان بالاتر بیاوریم. یکی از دیگر فواید این تمرینات کمک به یادآوری دروسی است که از قبل تناسخمان انتخاب کرده‌ایم. همچنین کمک می‌کنند تا کاتالیزورهایی که در زندگی روزمره تجربه می‌کنیم را بهتر پردازش کنیم. به نوعی می‌توان گفت که مسیر بازگشت ما به خالق تا حد زیادی یادآوریِ تمامِ کیفیاتی است که در خالق وجود دارد. به قول کارلا، همه‌ی ما موجوداتی 360 درجه هستیم و به عنوان خالق، همه چیز و همه کس را در وجود خود داریم. همانطور که «را» در جلسه‌ی 5 سوال 2 گفته است: «برای اهلِ قطبیت (being of polarity) در آگاهیِ مادی، مناسب نیست که از خصلت‌های موجود چندی را جدا کرده و برگزیند؛ لذا نقش‌هایی بسازد که موجب سردرگمی و انسدادات (blockages) درونی هستند؛ آن ‌هم در همتافتِ ذهنی که پیش از این تحریف شده است. با هر پذیرش، بخشی از بسیار تحریفاتِ برآمده از قابلیتی که قضاوت می‌گویید، تلطیف می‌شود.«

معنای این سخن شاید این باشد که باید سعی کنیم خودمان را در کلیت تجربه‌ی انسانیمان بپذیریم. در این دیدگاه ما نه تفاوتی با یک دزد، متجاوز یا قاتل داریم و نه فرقی با یک قدیس، درمانگر یا مادری فداکار. «را» می‌گوید که تمام انسان‌های پیرامون ما «دگر-خود»های (other-selves) ما هستند. «را» در سوال 10 از جلسه‌ی 1 می‌گوید: «ابتدا می‌بایست درک کنید که تمایزی که شما بین خودتان و دیگران می‌بینید، برای ما مشهود نیست. در دیدگاه ما بین تلاش‌های آگاهی‌بخشِ تحریفی که به عنوان یک شخصیت و تحریفی که به عنوان شخصیتی دیگر بروز می‌دهید، هیچ تمایزی نیست.»

ما به عنوان سالکان حقیقت همچنانکه روزهای خود را در زمین می‌گذرانیم، سعی می‌کنیم بر عشق متمرکز بمانیم. تا وقتی در این تعادل هستیم، می‌توانیم به همه چیز و همه کس عشق بورزیم. با این حال در زندگی روزمره‌ی خود با چالش‌هایی مثبت یا منفی روبرو می‌شویم که ما را از مرکز ثقلمان خارج می‌کنند. هر کاتالیزوری که این تعادل را به هم بزند، باید با قطب مخالفش متعادل شود. بهترین زمان برای متعادل کردن این چالش‌ها در مراقبه‌ی قبل از خواب است. «را» برای روشن شدن این مساله از مثال صبوری و بی‌صبری استفاده کرد. به این ترتیب که اگر طی روز بی‌صبری را تجربه کردید، در مراقبه شرایطی که عامل بروز آن واکنش شده را در ذهنتان دوباره تجربه کنید. در ادامه آن حس را به شکل اغراق آمیزی بزرگ‌نمایی کنید و سپس برای یک لحظه نقطه‌ی مقابلش یعنی صبوری را در نظر آورید. بگذارید صبوری در میدان درونیِ دیدتان به اندازه‌ی بی‌صبری بزرگ شود. در نهایت خود را به عنوان موجودی بپذیرید که هر دوی این ابزار را در اختیار دارد تا هم خودش را بهتر بشناسد و هم خالقِ درونش بر خود واقف شود. «را» مفهوم محوری در این زمینه را چنین بیان می‌کند: «طبیعتِ تحریفات چنان است که باید آنها را برجسته کرد تا متعادل شوند.»

هر فرد در تجربیاتِ زندگی روزمره‌اش با کیفیات بسیار زیادی روبرو می‌شود که به تعادل‌ نیاز دارند. «را» می‌گوید که آنها خودشان هم در سطحی بینهایت ظریف‌تر، هنوز به این فرایند مشغول‌ هستند. یکی دو مثال می‌زنم تا ببینید هر روز چطور این تمریناتِ را به هدف تعادل‌یابی انجام می‌دهم. من آدم بسیار منظمی هستم، پس نیاز دارم کمی هم بی‌خیال باشم تا آن انضباط متعادل شود. اگر انضباط را متعادل نکنم، ممکن است به آدم سرسختی تبدیل شوم که سعی می‌کند همه چیز را کنترل کند و می‌دانیم که این نوعی تحریف محسوب می‌شود. «را» می‌گوید که افراط در کنترل‌ کردن، طبیعتی منفی دارد. تعادل بخشیدن به نظمی سفت و سخت با نقطه‌ی مقابلش یعنی فراغ بال باعث می‌شود من مهربان‌تر شوم و انعطاف‌پذیری بیشتری داشته باشم. از سوی مقابل اگر مدام بی‌خیال باشم، باید آن بی‌خیالی را با نظم متعادل کنم تا انرژی‌هایم را به شکل مفیدتری مصرف کنم و بتوانم کارهایم را به سرانجام برسانم.

یکی از دیگر خصوصیات من که می‌بایست متعادل شود، گوشه‌گیری‌ام است. من عاشق تنها بودن هستم. پس باید اجتماعی‌تر باشم تا این ویژگی متعادل شود. اگر عشق‌ام به عزلت را متعادل نکنم، ممکن است خودم را از دیگران جدا ببینم و به قطب منفی گرایش پیدا کنم. در عین حال اگر بیش از حد اجتماعی باشم، نیاز دارم که آن را با تنهایی متعادل کنم تا بتوانم به فعالیت‌های معنوی مثل خودکاوی و تعمق بپردازم.

چند نمونه از دیگر خصوصیاتی که مرتب تمرین می‌کنم تا متعادلشان کنم، اینها هستند: اهدا کردن/دریافت کردن، غرور/فروتنی، بودن/انجام دادن، سیر و سلوک درونی/جهان بیرون، عجز/پذیرش و سوگواری/شکرگذاری.

همزمان که این تمریناتِ تعادل‌بخش را به هدف پردازش کاتالیزورها انجام می‌دهید، مراکز انرژی خودتان را هم متعادل می‌کنید تا وقتی از فرایند مرگ عبور کردیم و به نورِ موسمِ ثمردهی گام گذاشتیم، چاکراهای ما بتوانند اثر آن نور را تحمل کنند. شما مراکز انرژی خودتان را می‌گشایید تا انرژی هوشمند یا پرانایی که از سوی لوگوس می‌آید، بتواند در مسیر چاکراها بالاتر و بالاتر بیاید. هدف نهایی این است که کندالینی تا مرکز انرژی بنفش بالا بیاید؛ جایی که به آتشِ درونیِ آفریدگار یکتا می‌رسد و سالک به تجربه‌ی روشنگری یا وحدت با خالق دست می‌یابد. «را» در جلسه‌ی 57، سوال 33 می‌گوید:

«سالک جویای یگانگی است. همانطور که گفتیم، این یگانگی را خودی جستجو ‌می‌کند که متعادل شده، خود را پذیرفته و هم از تحریفاتِ آشکارش آگاه است و هم از کمالِ کاملش.

با آرامش در این آگاهیِ متعادل، فرد سپس خود را به روی کیهان می‌گشاید که همو اوست. سپس می‌توان انرژیِ روشن و سبکی که در همه چیز هست را بواسطه‌ی این جستجوی شدید جذب کرد و هر جا که این کاوش درونی با پرانای کیهانیِ جذب شده‌ برخورد کند، درکِ تحققِ یگانگی رخ می‌دهد.

هدف از زلال کردنِ هر یک از مراکز انرژی این است که این تلاقی بتواند در ارتعاشِ پرتوی نیلی رخ دهد، پس تماس با بیکرانیِ هوشمند حاصل آید و تمامی توهمات زایل شوند. در انرژیِ آزاد شده‌ای که بواسطه‌ی این وضعیتِ آگاهی تولید می‌شود، خدمت به دیگران خود به خود رخ می‌دهد.»

خب آیا کسی درباره موضوعات مطرح شده یا کتاب مطالب «را» یا همان اصل یگانگی سوالی دارد؟